خطاب ما اینجا با عاشقان است
و با درد اشنایان
که این حکایت را دیگر هر دلی تاب شنیدن ندارد
ای اشک،مهلتی
تا باز گویم حکایتی را که قرن هاست در سینه ام مستور مانده است
ودرد اشنایی نیافته ام که این راز سر به مهر را با او زمزمه کنم
واکنون لحظی تشرف نزدیک است
و وعده گاه معشوق در پیش
دلهای مشتاق ارام وقرار ندارد و تو گویی همچون طایری قدسی
می خواهد از قفس تنگ سینه پر بکشد و خود را به بحر معلق اسمان ابی بسپارد
و چه عجب اگر این طایر قدسی روح
در اشتاق حرم وصل به ترنم در اید و تلبیه کند
ان چنان که تو گویی
به ندای دعوت فطرت خویش پاسخ می گوید
و این نوای دل نشین«لبیک» ترنم روح مومنی است که وعده های پروردگار خویش را
محقق شده یافته است و با فنای در معشوق به جاودانگی برسد .
ادامه دارد...